شيخ صدوق فقيه و محدث بزرگوار شيعه که پيش از هزار سال قبل
ميزيسته است، مينويسد: مأمون از متکلمان گروههاي مختلف و گمراه، افرادي را دعوت ميکرد و حريص بر آن بود که آنان بر امام غلبه کنند و اين به جهت رشک و حسدي بود که نسبت به امام در دل داشت. اما آن حضرت به کسي به بحث ننشست، جز آنکه در پايان، او به فضيلت امام اعتراف کرد و به استدلال حضرت سر فرود آورد.
نوفلي ميگويد: مأمون عباسي به فضل بن سهل فرمان داد سران مذاهب گوناگون، کساني چون جاثليق و رأس الجالوت و بزرگان صائبين و هربذ اکبر و پيروان زرتشت و نسطاس رومي و متکلمان را جمع کند.
جاثليق، رئيس روحانيون مسيحي؛ رأس الجالوت، رئيس علماي يهود؛ هربذ، قاضي آتش پرستان؛ نسطاس، پزشک رومي؛ صائبين، ستاره پرستان يا فرشتهپرستان که افرادي دانشمند يا متکلم بودند که در علم عقايد مهارت داشتند.
فضل، افراد فوق را گرد هم آورد.
مأمون به وسيله ياسر متصدي امور امام رضا عليهالسلام از حضرت تقاضا کرد در صورت تمايل با سران مذاهب سخن بگويد و امام پاسخ داد که روز بعد حاضر خواهد شد. چون ياسر بازگشت، امام به من - نوفلي - فرمود: اي نوفلي! تو عراقي هستي و عراقي هوشيار است. از اين که مأمون مشرکان و صاحبان عقايد را گرد آورده است، چه ميفهمي؟
عرض کردم: فدايت شوم. ميخواهد شما را بيازمايد و ميزان دانشتان را بشناسد.
فرمود: آيا ميترسي آنان دليل مرا باطل سازند؟
گفتم: نه، به خدا سوگند، هرگز چنين بيمي ندارم واميد دارم خدا تو را بر آنان پيروز گرداند.
فرمود: اي نوفلي! دوست داري بداني مأمون چه وقت پشيمان ميشود؟
به عرض رساندم: آري.
فرمود: آنگاه که من بر اهل تورات با توراتشان، و بر اهل انجيل با انجيلشان؛ و بر اهل زبور بازبورشان، و بر صائبين با زبان عبري خودشان، بر هر بذان با زبان پارسي و بر روميان با زبان خودشان، بر اصحاب مقالات با لغت خودشان استدلال کنم. هر دستهاي را محکوم کند و دليلشان را باطل سازم تا آنجا که دست از عقيده و گفتار خود بکشند و به گفتار من گرايش پيدا کنند، مأمون در مييابد مسندي که بر آن تکيه کرده است حق او نيست. در اين هنگام مأمون پشيمان ميگردد.
سپس حضرت فرمود: لا حول و لا قوة الا بالله العلي العظيم...
بامداد ديگر امام به مجلس آنان رفت. رأس الجالوت عالم يهودي گفت: ما از تو به جز از تورات و انجيل و زبور داود و صحف ابراهيم و موسي نميپذيرم.
روشن است که اين عالم يهودي به انجيل ايمان نداشت، ولي به آن آشنا بود و ميخواست از اين راه نيز امام در حضور مسيحيان بيازمايد، لذا تقاضا کرد که امام به انجيل نيز استدلال کند.
حضرت درخواست عالم يهودي را پذيرفت و با آنان به تورات و انجيل و زيور براي اثبات پيامبري پيامبر اسلام صلي الله عليه و آله و سلم به تفصيل استدلال فرمود. همگي آن گرامي را تصديق کردند. با ديگران نيز بحث کرد و چون همهي خاموش ماندند و فرمود: اي گروه! اگر در ميان شما کسي مخالف است و پرسشي دارد بيشرم و بيم، آن را بيان کند.
عمران صابي که در بحث و علم کلامي بينظير بود گفت: اي دانشمند! اگر نه اين بود که خود به پرسيدن دعوت کردي، پرسشي نميکردم. زيرا من به کوفه و بصره و شام و جزيره رفتم و با متکلمان آن سرزمينها سخن گفتم. کسي را نيافتم که وحدانيت خداي را بر من ثابت کند.
امام عليهالسلام به تفصيل برهان اثبات خداوند يگانه را براي او بيان فرمود. عمران قانع شد و عرض کرد: سرور من! دريافتم و گواهي ميدهم که خدا چنان است که شما فرمودي و محمد صلي الله عليه و آله و سلم بندهي اوست که براي هدايت
و با ديني درست برانگيخته شده است.
آنگاه عمران به قبله رو کرد و به سجده افتاد و اسلام آورد.
متکلمان چون سخن عمران صابي را شنيدند ديگر چيزي نپرسيدند. در پايان روز مأمون برخاست و با امام عليهالسلام درون خانه رفتند و مردم پراکنده شدند.
منبع: کتاب برگزیدگان ، جلد 2
نظرات شما عزیزان:
fبین که از زهر جفا پاره شد این جگرم
چشم من مانده به در کجایی ای جواد من
ای عزیز دل من بیا برس به داد من
با سلام
وبلاگ عالی دارین
اگه مایل باشین لینکتون کنم
حتما خبرم کنین
پاسخ:سلام ممنون لینکم کنین وادرس بزارین که لینکتون کنم
برچسبها: